بالا رفتند و از راههای پر پیچ و خم کوههای مکه، به آن نقطه عطف تاریخ رسیدند. به آن جایی که خدا زیباترین معجزهاش را به محمد (ص) نشان داد و گفت: «بخوان!» به آن پناهگاهِ آخرین پیامبرِ جهان.خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: نواده بتشکنان بود و میراثدار صد و بیست و چهار هزار پیامبر از صد و بیست و چهار هزار سرزمین. اما تنها بود. مثل خورشید. مثل ماه. مثل نور. مثل آخرین سیب سرخِ بلندترین شاخه تک درختِ راه مکه به مدینه که دست هیچکس به آن نمیرسید. و دنبال پناهگاهی میگشت بین زمین و آسمان. دور از چشم جهان. تا در سکوتی دلچسب، خلوت کند و دیگر نشنود که پدران دختران زنده به گور، او را «إنک لشاعرٌ مجنون!» صدا میزنند.آه از جنون. چه کلمه دردآلودیست برای یتیمِ بنیهاشم. توی قلبش تیر میکشید و جان لطیفاش را میآزُرد. اما براستی چه کسی مجنون بود؟ آنها که پارههای تنشان را به گور میانداختند و خاکشان را لگد میکردند یا او که از شر خونخواری آنها به سوی خدا گریخته بود؟!مسیری که حاجیان باید برای رسیدن به جبل النور طی کنندنه؛ این ادعا یاوهای بیش نبود اما چه میتوان کرد وقتی سزای آنکه نخواهد چون بقیه باشد، این بود. که او را مجنون بخوانند؛ مردی را که چون دستان نیمه جان دختران نوزاد را میدید به سوی گورهایشان میدوید، آنها را بیرون میکشید و جانیان دوران جاهلیت را ملامت میکرد: «ریحانةٌ تشمُها»ـ گلی بوییدنیست چرا در خاک؟!ـ اما مشام کور شیطانزده از گل چه میدانست؟در زمان پیامبر (ص) این کوه با شهر مکه فاصله داشت اما امروزه به دلیل گسترش ساخت و سازها، ساختمانها آن را احاطه کردهاندو محمد (ص)، با قلبی شکسته اما مطمئن از رحمت پروردگار، به کوههای اطراف مکه زد تا خودش را دور از این آدمهای بی, ...ادامه مطلب